جدول جو
جدول جو

معنی بی لون - جستجوی لغت در جدول جو

بی لون
بیل، دندان گراز، مقدار برداشت خاک و گل در یک دهنه ی پابیل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی توش
تصویر بی توش
(دخترانه)
همیشه سایه (نگارش کردی: ب توش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی چون
تصویر بی چون
بی مانند، بی نظیر، بی همتا، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی خود
تصویر بی خود
بی هوش، بی حال، بی اختیار، خارج شده از حالت طبیعی، شوریده، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ذوق
تصویر بی ذوق
بی سلیقه، کسی که علاقه و توجه به زیبایی و هنر نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی توان
تصویر بی توان
ضعیف، سست، ناتوان، فقیر، من، بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی سخن
تصویر بی سخن
بی گفتگو، بی شک وشبهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی دین
تصویر بی دین
آنکه دین ندارد، لامذهب
فرهنگ فارسی عمید
بی نظیر و بی مانند، (آنندراج)، بی مثال و بی نظیر و بی شبیه، (ناظم الاطباء)، بی مانند و بی نظیر، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی خاک رس برای پوشاندن سقف حمام ها و برای زدودن لکه ها مانند صابون. (از دزی ج 1 ص 136)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی سخن
تصویر بی سخن
بی گفتگو بی شک بی شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی چون
تصویر بی چون
بی همتا و بی نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلون
تصویر بابلون
خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ذوق
تصویر بی ذوق
بیمزه، بی سلیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی روان
تصویر بی روان
بی جان و روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
اوزشتان بی جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زور
تصویر بی زور
ضعیف، کم زور، بی نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شوی
تصویر بی شوی
زنی که شوهر ندارد زنی که بی شوهر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سکون
تصویر بی سکون
نا آرام شوخ و شنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سود
تصویر بی سود
بدون فایده، بی نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی چون
تصویر بی چون
بی مانند، بی نظیر، خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی خود
تصویر بی خود
((خُ))
بی هوش، بی حال، بی اختیار، بلااراده، شوریده، بیهوده، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی شور
تصویر بی شور
بی علاقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
بی روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
بی جان
فرهنگ واژه فارسی سره
بی دلیل، بی مانند، بی مثال، بی مثل، بی نظیر، بی همال، بی همانند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
Cheerless, Cheerlessly, Deadpan, Humdrum, Joyless, Soulless, Soullessly, Spineless, Spiritless, Spiritlessly, Tepid, Vapid, Vapidly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
Inarticulate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی خود
تصویر بی خود
Preposterous, Witless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
Inanimate, Lifeless, Lifelessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نوعی نفرین که بیشتر برای حیوانات و اشیا به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
افسار گسیخته، بی بندبار
فرهنگ گویش مازندرانی
هوای به هم خورده و ابری، آدم ژولیده و آشفته وضع
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی خود
تصویر بی خود
абсурдный , беспомощный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
неживой , безжизненный , безжизненно
دیکشنری فارسی به روسی